دانلود مقاله يغما شاعر خشتمال نيشابوري
دسته بندي :
مقاله »
مقالات فارسی مختلف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 65 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
يغما شاعر خشتمال نيشابوري
من يكي كارگر بيل به دستم ، بر من
نام شاعر مگذاريد و حرامم مكنيد
بيش از 10 سال است كه يغما در نيشابور زندگي نمي كند و در هيچ جاي ديگر اين دنيا هم زندگي نمي كند . امروز اگر بخواهي او را ببيني با تمام كوشش نبوغ بشري ، باز هم كار به جايي نمي رسد . يغما 16 سال است كه روي در نقاب خاك كشيده حيدرش مي گفتند و خشتمال بود ، مرد بود و آزاده . در تمام روزهاي زندگيش كار كرد و در تمام ايام حياتش شعر گفت .
او در جايي مي گويد : (( من از همان روزهاي كودكي كه بزرگترهاي صومعه در شبهاي بي پاياني زمستان ، دور كرسي ، شاهنامه و امير ارسلان مي خواندند ، با لذت و ولع گوش مي دادم . شايد مي دانستم كه شعر در خونم مي جوشد )) .
از آن روزها تا دوم اسفند 1366 هجري شمسي ، حتي يك بار ، نام قدر ، نزاع و خشم را نبرد و حتي يك نظر ، چشم از فقر برنداشت . آخرين شب عمرش را زير يك سقف چوبي و در ميان ديوارهاي گلي كه با خشتهاي خودش سامان گرفته بود خوابيد و چنان آرامشي در درون داشت ، كه خوابش تا ابد خواهد پاييد .
در جاي ديگري مي گويد : (( نام شناسنامه من ((يغما)) است . اما مردم هنوز اين را باور نكرده اند . گمان مي كنند تخلص من است . مردم در بسياري از موارد گمان مي كنند ، مردم اند ديگر ! ))
تحقيقاً هيچ آدمي از ديدنش ، جسارتش ، محبتش و خشتش پي به شعرش نمي بردد ، اما از شعرش همه اينها بر مي آيد . در طول 20 سال كه عقل داشتنم ، مي ديدمش و مي شناختمش .
2
يغما شاعر خشتمال نيشابوري
من يكي كارگر بيل به دستم ، بر من
نام شاعر مگذاريد و حرامم مكنيد
بيش از 10 سال است كه يغما در نيشابور زندگي نمي كند و در هيچ جاي ديگر اين دنيا هم زندگي نمي كند . امروز اگر بخواهي او را ببيني با تمام كوشش نبوغ بشري ، باز هم كار به جايي نمي رسد . يغما 16 سال است كه روي در نقاب خاك كشيده حيدرش مي گفتند و خشتمال بود ، مرد بود و آزاده . در تمام روزهاي زندگيش كار كرد و در تمام ايام حياتش شعر گفت .
او در جايي مي گويد : (( من از همان روزهاي كودكي كه بزرگترهاي صومعه در شبهاي بي پاياني زمستان ، دور كرسي ، شاهنامه و امير ارسلان مي خواندند ، با لذت و ولع گوش مي دادم . شايد مي دانستم كه شعر در خونم مي جوشد )) .
از آن روزها تا دوم اسفند 1366 هجري شمسي ، حتي يك بار ، نام قدر ، نزاع و خشم را نبرد و حتي يك نظر ، چشم از فقر برنداشت . آخرين شب عمرش را زير يك سقف چوبي و در ميان ديوارهاي گلي كه با خشتهاي خودش سامان گرفته بود خوابيد و چنان آرامشي در درون داشت ، كه خوابش تا ابد خواهد پاييد .
در جاي ديگري مي گويد : (( نام شناسنامه من ((يغما)) است . اما مردم هنوز اين را باور نكرده اند . گمان مي كنند تخلص من است . مردم در بسياري از موارد گمان مي كنند ، مردم اند ديگر ! ))
تحقيقاً هيچ آدمي از ديدنش ، جسارتش ، محبتش و خشتش پي به شعرش نمي بردد ، اما از شعرش همه اينها بر مي آيد . در طول 20 سال كه عقل داشتنم ، مي ديدمش و مي شناختمش .